شب است، در همه دنیا شب است، در من شبمرا بگیر چنان جفت خویش لب بر لب!چگونه چشم ببندم بر این الههی عشق؟!عجب فرشتهی بامزّهایست لامصّب!جلو نرو که به پایان نمیرسد این راهکدام خاطره ماندهست؟! برنگرد عقب!چقدر قرص مسکّن؟! چقدر مُهر سکوت؟!رسیده درد به عمقِ... به عمقِ عمقِ عصبکدام آتش عاشق به روح من پیچید؟که سوخت پیرهن خوابهای من از تب!که در میان دلم
بچّه موش غمگینیستکه فکر میکند این روزها به تو اغلبکه چشمهایِ سیاهِ قشنگِ خیسِ بدِ...که عاشقت شده بودم خلاصهی مطلب!
ببخش بچّه
کوچولوی گیج قلب مرااگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادبغزل تمام شده، وقت نحس بیداریستتو تازه میرسی از راه خانمِ... چه عجب!سید مهدی موسویبرچسبها: اشعار, غزل, سید مهدی موسوی + نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ساعت 23:13  توسط احسان نصری | ساده اما قشنگ...
ما را در سایت ساده اما قشنگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sadeamaghashango بازدید : 18 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 20:29